رادینرادین، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

قشنگترین بهانه زندگیم

وقتی مادر میشی...

وقتی مادر میشی دنیات عجیب و غریب میشه ... وقتی مادر میشی دنیات کوچیک میشه ... دنیات میشه ماشینهای اسباب بازی ...دنیات میشه عروسک های شاد و رنگارنگ... دنیات میشه رنگها ...دنیات میشه کتابهای شعر و قصه... دنیات میشه کودکت ...با کودکت شیر میخوری ...با کودکت چهار دست وپا میری ...با کودکت صداهای کودکانه درمیاری ...با کودکت می خوابی و بیدار میشی...با گریه های کودکت گریه می کنی و با خنده هاش می خندی... با کودکت رشد میکنی ... بزرگ میشی ...اینقدر بزرگ که همه می فهمند مادری...  
17 دی 1392

تولد رادین کوچولو

سلام من بابای رادین کوچولو هستم امروز ساعت 20:20 دقیقه رادین کوچولو پا به دنیا گذاشت با مامانش و مامان بزرگش الان توی بیمارستانن و فردا میان خونه منم که بابا شدم و کوچولومو برای اولین بار دیدم خیلی خیلی خوشحالم   ...
17 دی 1392

من

من  رادین روز جمعه 1392/09/29 ساعت 20:20 دقیقه در بیمارستان میلاد به دنیا اومدم اینم عکسمه ...
30 آذر 1392

پسرم...

  پسرم....... دنیااگر خودش را بکشدنمی تواند به عشق من به توشک کند تمام بودنت را حس می کنم..... حاجتی به استخاره نیست عشق ما...عشق من به تو یک پدیده است.. صدای قلب تو....صدای زندگیست مادرانه ترین لحظه های امروزم همین لحظه است...همین لحظه که با تمام جان عاشقم..... رادین کوچولو امروز وارد هشت ماهگی شدی دیگه یواش یواش لحظه های انتظار داره تموم میشه. بی صبرانه منتظر ورودت به دنیای عاشقونه من وبابایی هستم تا این دنیا رو با وجودت عاشقانه تر کنی ...
26 مهر 1392

سالگرد ازدواج

چهارسال از با هم بودمان گذشته و من هرروز بیش از پیش به این راز پی میبرم که تو خلق شده ای برای من تا زیباترین زندگی را برایم بسازی سالروز ازدواجمون مبارک بهانه زندگیم از صمیم قلب برایت آرزوی سلامتی می‌ کنم و امیدوارم قطار زندگی مشترکمان همیشه به روی ریل‌ های خوشبختی حرکت کند …   ...
30 شهريور 1392

تولد آیلین کوچولو

رادین جون ؛امروز دختر عمه کوچولوت پا به دنیا گذاشت ما که نتونستیم بریم  و لی عکسش و برامون فرستادن . منو بابایی هم عکسش و گذاشتیم تو وبلاگت .به امید روزی که وبلاگت پر بشه از عکسهای  خودت   ...
26 آذر 1392

خرید سیسمونی

رادین جونم امروز وارد 6ماهگی شدی  به نظر من که خیلی زود گذشت ؛انگار همین دیروز بود که فهمیدم مامان شدم.امیدوارم بعداز اینم زودی بگذره تا من زودتر روی ماهتو ببینم. دیروز با بابایی رفتیم ویه سری لباس ووسایل سیسمونی خریدیم.یه کمد قرمز مشکی که دوست دارم پرکنم از لباسای رنگارنگ واسباب بازیهای خوشگل ؛با چند دست لباس وپتو و یه وان حموم هم برات خریدیم که خیلی خوشگله. تند تند در کمدتو باز میکنم ولباسای کوچولوتو تماشا میکنم...نمی دونی چقدر ذوق میکنم.دوست دارم بهترینا رو برات بخرم عزیزم وقتی بزرگ شدی و اینا رو خوندی میفهمی منو بابایی چقدر دوست داریم گل پسرم.   ...
26 مرداد 1392