یه قلب کوچولو
18 اردیبهشت بود .هفته 6حاملگی بودم.شنیده بودم از اون هفته قلب جنین شروع به تپش میکنه.دوست داشتم هرچه زودتر برم سونو و تپش قلب کوچولومو ببینم.
اون روز قرار بود خواهرم بیاد خونه ما, منتظرش موندم تا همین که اومد باهم بریم.
خواهرم اومد وبا هم رفتیم سونوگرافی وکمی منتظر موندیم تا نوبت من شد.
خواهرم بیرون منتظر موند و من رفتم داخل و رو تخت دراز کشیدم خیلی نگران بودم همش فکرای منفی میومد سراغم تو همین فکرا بودم که دکتر با خنده گفت:همه چی خوبه اینم قلبشه که داره میزنه نمی دونید چقدر ذوق کردم اشک تو چشام جمع شد.قلبش تند تند داشت می زد. اومدم بیرون از اتاقو خواهرمو محکم بغل کردم و بهش گفتم :دیدم .......قلب کوچولوشو دیدم اینم از یه خاطره خوب دیگه...